امروز داشتم
رفته بودم خونشون ک باهم فیلم ببینیم و تنها باشیم بعد مدت ها ک دعوامون شد سر عروسی من خسته شدم میگم تا کی اینجوری عروسی بگیرم گفت نهه من خونه اماده نیست و پول ندارم برم مستاجرو دربیارمو ... اخرش دعوامون شد
منم از روعصبانیت خیلی حرفا زدم بهش پول داره برداشته داده ب رفیق اونم نمیده میگه ندارم
منم ترصم دراومد هرچی توو دلم بود گفتم اونم دادو هوار کرد اخرشن گفت بپوش ببرمت خونتون
بعد رسوندن منم صبر نکرد برم بالا گاز داد رفت
گوشیشم خاموشه منم حوصله ندارم جدا خسته شدم از کاراش از رفیق بازیاش اخر هفته ها دیگ باهمیم این درست شده ولی پول قرض دادنش درحالی ک خودمون نیاز داریم دیگ اوج بیخیالیو بی مسئولیتیشه
من خسته شدم از تربیت کردن مادرش زحمت نکشیده انداخته رو دوش من من چقدر میخوام زندگی کنم همسنو سالای من بچه تربیت میکنن من شوهر
خستم 😔