سلام وقت بخیر
سال۹۴ عقد کردیم
و ۹۷ ازدواج
سال۹۸ همسرم با داداشم بحثش شد یکسال خونه بابام نیومد تا سال بعدش ک داداشم اومد حرف زدن و آشتی کردن(مابین این یکسال خانوادم میومدن خونمون و منم تنها میرفتم اما توفیری تو آشتیشون نداشت )
چندروز پیش مادربزرگم فوت کرد رفتیم شهرستان پیش خانوادم دوروز بعد فوت مابودیم و پسرخالم و خانومش جمع شدیم ک حال و هوای مامانم عوض بشه همسر و پسرخالم بحث سیاسی و اعتقادی میکردن واقعا حوصله ی جمع رو سر بردن هرکی اشاره ای میکرد میگفت ک بسه خیلی فایده ای تداشت
تا آبجی کوچیکترم گفت آقای....(همسرم)بسه مامانم سرش درد گرفت رفت تو اتاقا و....
خلاصه فرداش ب مامانم گفت شما مشگلی داشتی باید خودت بهم بگی این ک کوچیکتره حق تداره ب من چیزی بگه تو جمع
مامانم گفت درسته تو خانواده باید بزرگتری کوچیکتری رعایت بشه حق باشماست این مساله مهمیه ولی شماهممیرفتی ی گوشه ب خودش این حرفارو میزدی ن جلو خواهرش و من
همسرمم میگفت نه اینارو باید قبلا یکی بهت (آجیم) یادمیداد و.. ک ب آبجیم برخورد گفت یعنی من بی تربیتم؟ حداقلش اینه دل مامانمو نمیشکونم مثل شما ک با مادر خودت بد صحبت میکنی و....
ک منو مامانم میگفتیم این چ ربطی ب الان داره درست صحبت کن و.
این بهونه شد همسرم تو قیافه ست برام بیکاره همیشه خونه ست وای الان صبح میره نصف شب میاد غذاایناهم درست کنم نمیخوره کیکی پختم روزنردو تبریک گفتم محل نداد