من دیروز جشن دهه فجر تو مدرسه م بود رفتم مدرسه راهنماییم، دبیر فارسی ما مرد بود اونجا بود بهم گفت چقدر لاغر شدی بعد گفت ازدواج کردی گفتم ن کلی از خاطرات دانش آموزی تعریف کردیم بهم گفت کاش اوموقع شماها من و چند نفر دیگه رو میگفت دانش اموزم بودین همه رو فیلم میگرفتم، من شاگرد اول بودم معلما خیلی باهام خوب بودن اوموقع اکثر معلمامون مرد بود، واقعا یادش بخیر
دبستان نه ولی راهنمایی ودبیرستان چرا
از اون سالا بیست سال میگذره دخترم تو مدرسه دوران راهنمایی خودم درس میخوند امسال رفته دبیرستان
عزیرم چه خوب من همین دبستان شیفت بعدیش راهنمایی مون میشد یادمه توی کل مدرسه دوتا دختر بودن اهل سروگوش جنبیدن وقت اومدن مدرسه میرفتن ته کوچه که میخورد باغ سیب اونجا نامه میگرفتن داخل لباس زیرشون قایم میکردن
یاد اون چکمه های کوچولومون که داخلش حالت پشمی بود کیف های کوله های کوچولو با عکس شخصیت های کارتونی لقمه ی توی کیفامون
وای آره راست میگیا،ای کاش میشد.اون روزا چه روزای قشنگ و بی دغدغه ای بود.میرفتیم مدرسه میومدیم مامانمون غذا میذاشت جلومون همه باهم میخوردیم،لباسامونو مامانمون میشست،همیشه خدا درحال بازی کردن بودیم.آخی یادش بخیر،فکر اینکه دیگه هیچوقت اون خاطره ها تکرار نمیشه واقعا ناراحت کنندست
