خانوما من استاد کارهای جادوگری بودم و تبحر زیادی داشتم ی روز عروسم بهم زبون درازی کرد
بهش گفتم تو باید دستمال بکشی کفشامو من واسه مامان شوهر خودم کلی کار میکردم بعد زبونشو آورد بیرون شکلک درمیآورد منم ی لبخند مرموزانه زدم یعنی تنبیه میکنم گستاخ
بعد من لواشک درست کردم داخلش جادوگر ریختم برای این ک عروسم مطیع خودم بشه و حتی دستم رو ببوسه
بعد ک لواشکارو گذاشتم جلو آفتاب تا جادو قشنگ داخلش بخوابه
ی روز کاداگاه پشندی میاد برای بازرسی!
بعد گفتم سلام کاراگاه حال شما خوبه
کاراگاه پشندی : ما اومدیم برای بازرسی جناب رییس شمارو مشاهده کرد ک تو تراس خونتون لواشک درست میکردی و دستور دادن باید تمام لواشک های خونگی بررسی شه تا غیر بهداشتی نباشه
اینجا خیلی ترسیدم
و ساعد گفت قربان قیافش اینجوری شد چرا
کاراگاه پشندی: حالا مشخص میشه ههه
بعد کاراگاه پشندی و ساعد رفتن تو بالکن ساعد داشت همه لواشکارو میخورد من دستمو از ترسم گذاشتم جلو دهنم
کاداگاه پشندی به ساعد گفت: بسه انقدر نلیس اون لواشکارو رودل میگیری تو ک اینقدر قدرت لیسیدنت خوبه میز اداره کشفیات رو بلیس ک انقدر خورده کیک ریختی به گند کشیدی
ساعد: خیلی خوشمزست قربان
بعد یدفعه دلشو گرفت گفت اخ قربان من برم دستشویی
کاراگاه پشندی: وقتی میگم گوش نمیدی همین میشه کاش انقدر ک میخوری جاش مغز داشتی
بعد من رفتم گفتم خب دیگه کاراگاه اوکیه
کاراگاه پشندی: این لواشکا چرا دستیار من اینطور شد؟
من: خب خیلی خورد کاراگاه تقصیر من چیه
کاراگاه پشندی: اوکی شما چرا وقتی اومدیم برا بررسی چهرتون همچین درهم شد نکنه اومدیم ارث باباتونو ببریم؟
من: نه کاراگاه آخه من عروسم خیلی دوست دارم کلا ناراحت بودم که نیومده خونمون امروز
کاراگاه پشندی: آها ناراحت شدی ک ما بودیم و عروسم نبود اوکی (با ی حالت حالا صبر کن ببینیم چی میشه)
بعد ساعد تا اومد بیرون از دستشویی دستمال گرفت داشت همه جا رو تمیز میکرد جادویی ک قرار بود عروسم اثر بذاره رو ساعد اثر گذاشته بود
بعد کاراگاه پشندی گفت بسه داری چیکار میکنی کاش انقدر ک اینجا داری کار میکنی برای کار خودمون خوب بودی
ساعد: خانوم امر بفرما دیگه کارو تمیز کنم
من: برو ظرفارو بشورید از دیشب مونده حوصله نداشتم بشورم
ساعد چشم گفت و دویید ظرفارو بشوره کاراگاه پشندی گفت بیا ببینم مگه ما اومدیم حمالی
خانوم چی بوده تو اون لواشکا این گونی سیب زمینی شبا رخت خواب خودشم یکی دیگه باید بندازه
ساعد: قربان بدارید بشورم
کاراگاه پشندی ی لقد زد گفت هررری بینیم
من ک دیدم اوضاع خیلی خطریه و احساس کردم ممکنه لو برم خودمو از پنجره پرت کردم پایین
اونجا مسی داشت به ویکتور والدز کبیر شوت میزد
توپ داشت میومد سمتم والدز کبیر شیرجه زد توپ مهار کرد نجاتم داد
مسی: عه ویکتور این ک همونه تیترش تو همه روزنامه ها چاپ شده خخ
من با تعجب نگاه میکردم
ویکتور : چه تیتری؟
مسی (با نگاه به روزنامه): مادر شوهری افریطه که میخواست عروس خود را جادوگر کند اما کاراگاه پشندی و دستیارش سر بزنگاه رسیدن !