منم تازگیا هی یادم میوفته ،اونم شبا یادم میفته ،که چه مدرسه بزرگی بود چقد زیبا بود کنار گندمزار بودش آبپاشی رو برا گندما میزاشتن میچرخید و به حیاط مدرسه میریخت زیرش میرفتیم تو تابستون انگار دوباره روح به بدنمون میومد هیچوقت یادم نمیره مدیر گلمون تو کلاس هنر یا یسری روزا که هوا خوب بود ما رو میبرد تو حیاط مدرسه یه حیاط خیلیییی بزرگ میشستیم زیر آفتاب کنار سبزه ها نقاشی میکشیدیم هنوزم صدای پرنده ها منو یاد اون دوران میندازه فقط دوست دارم یه بار برگردم به اون روز زیر آفتاب و صدای پرنده ها و نقاشی و دل خوش
کاش همون مدیر بود و همون دل خوش میرفتم مینشستم زیر آفتاب و به یاد دوران شیرینننننننن زندگیم