یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
چقدر باید خدا به کسی لطف داشته باشه که بجای اینکه بگه خدایا به کدامین گناه ؟؟ بگه خدایا به کدامین ثواب و کار خیر برای ما معجزه کردی و به زندگی ما جان تازه بخشیدی تا آخر عمر شکرگزارتم🙏 ........گاهی گمان نمیکنی ولی خوب می شود !!!
فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
خدا جونم شکرت ب خاطر همسر مهربان و فرزندی ک نصیبم کردی.خدا حفظتون کنه برام و فندقمونم ب سلامتی ب دنیا بیاد ان شاالله😘😍❤🤰۱۷/۳/۱۴۰۰بی بی چکم مثبت شددر تاریخ۱۰بهمن نی نی خوشملم ب دنیا اومد.انشاالله که عاقبت بخیر بشی دختر نازم من و بابایی همه تلاشمونو برای خوشبختیت انجام میدیم.دوستت داریم❤💋🤩👨👩👧
چند هفتگی زدی ؟من دوز سومو میخوام بزنم ۱۳ هفترو رد کردم
فک کنم ۱۷ یا ۱۸ بود زدم
خدا جونم شکرت ب خاطر همسر مهربان و فرزندی ک نصیبم کردی.خدا حفظتون کنه برام و فندقمونم ب سلامتی ب دنیا بیاد ان شاالله😘😍❤🤰۱۷/۳/۱۴۰۰بی بی چکم مثبت شددر تاریخ۱۰بهمن نی نی خوشملم ب دنیا اومد.انشاالله که عاقبت بخیر بشی دختر نازم من و بابایی همه تلاشمونو برای خوشبختیت انجام میدیم.دوستت داریم❤💋🤩👨👩👧