دوباره گفتم زنگ بزن بهش گوشی رو بده به من
من باهاش حرف زدم و احوال مادرش اینارو پرسیدم و تعجب کرده بود بلاخره شناخت و کلی حال و احوال و ..
بعد من گفتم شما چطور تا حالا شوهر منو ندیده بودی
گفت من دوبار اونجا دیدمش
شوهرت گفته من منتظر آقای فلانی هستم با هم میریم کوه و ....
نمیدونم والا شوهرم میگه من هرگز بهش نگفتم میرم کوه و ...
حالا بدتر مشکوک شدیم
اینم هی میگفت مطمان باشین تا ۱۰ روز دیگه وسایلتون آماده است
الان شوهرم میگه ۱۰ روز دیگه صبر کنیم