امروز روز سختی بود. بچه ها پرستار دخترم همش زبون میریزه که دخترت گریه میکنه من دلم ریش ریش میشه و عاشقشم و مثل بچه ام هست. بعد امروز دخترم رو گذاشت تو کالسکه ببره تاب بده تو حیاط. بعد دحترم خیلی گریه میکرد. من اروم اومدم ببینم چی شده اون منو ندید. بعد شنیدم یه چیزی گفت شبیه توله سگ یا ت خ م سگ گفت توله سگ کشتیم. بعد من خیلی ناراحت شدم و رفتم جلو. دست و پاش رو گم کرد. نفهمید دقیقا من شنیدم یا نه. منم از شدتخشم نتونستم تو صورتش نگاه کنم. به بچم نگاه کردم گفتم دخترم چرا خاله مریم رو کشتی؟ بیا بغل خودم. و اوردمش داخل.
عضو چالش بامدادخمار. گروه نارنجی.وزن شروع 79.5 هدف اول: 75 هدف دوم 70 هدف سوم 65 پیش به سوی هدف.