اینارو که دارم مینویسم اشکام سرازیر هست
بابام خیلی اذیتم میکنه
هی سرم داد میزنه و بعضی وقت ها هم کتک
همش هم میگه ساکت باشید ساکت باشید
همش سرم توی درس و مشق هست تا میام استراحت کنم یه ذره گوشیمو چکمیکنم میگه چیکار میکنی ؟ گاها یهو میره گوشی رو میگیره که ببینه دارم چیکار میکنم مبادا وقتی با دوستای معمولی مدرسه ام چت میکنم بخندم که فکر میکنه دوست پسر دارم
ولی به خدا ندارم
هرکاری میکنم باید بهش توضیح بدم انگار زندان که باید جوابگو باشن همه
همش گریه میکنم از دستش
امتحان های ترم رو هم از دست استرس ها میترسم خراب کنم
هم سرم درد میکنه هم قلبم
سر یه چیز کوچیک با من بحث میکنه
چرا در اتاقت بسته است
چرا موهاتو بالا بستی
چرا فلفل سر سفره نیست
تو خنگی تو نمیفهمی
دیگه نمیدونم چیکار کنم
یه آهنگ گوش میدم و یه فیلم میبینم کلی فحش که آره تو درس نمیخونی و هیچی نمیشی و....
یعنی خسته شدم به معنای واقعی
هیچ استقلالی ندارم با این سن خونه دوستم اجازه ندارم برم نمیتونم برم کافه و جشن تولد دوستم
هیچی بلد نیستم ! دو روز دیگه وارد جامعه بشم هیچی حالیم نیست
فقط دلم میخواد یه جوری از دستش خلاص بشم :)