مدرسه که میرفتیم هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیممعلممون میگفت «مواظب باش خودتو جا نذارى»و ما میخندیدیم و فکر میکردیم نمیشه خودمونو جا بذاریمبزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جا گذاشتیم،توى یه کافه،توى یه خیابون،توى یه خاطره …
مدرسه که میرفتیم هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیممعلممون میگفت «مواظب باش خودتو جا نذارى»و ما میخندیدیم و فکر میکردیم نمیشه خودمونو جا بذاریمبزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جا گذاشتیم،توى یه کافه،توى یه خیابون،توى یه خاطره …