ی بار عقد بودیم شوهرم داشت کنارم با قیافه راه میرفت و رفته بود رو منبر
رفتیم نمایشگاه مبل درش کامل شیشه بود
شوهرم ندید
قشنگ با سر رف تو شیشه
مغازه داره خودشو گرفته بود نخنده چشاش داش منفجر میشد لز خنده
من بلنددددددد اینقد خندیدم اون معازه داره هم یه ببخشید گف و ترکید از بس خندید