حس عجیبی داشتم هم خوشحال هم ناراحت
ناراحت از این ک این همع سال عمرمو جوونیمو عشقمو احساسمو ب پای ادمی ریختم ک اصلا لیاقت منو نداشت
کتک خوردم فحش شنیدم خیانت دیدم این همه سال.. اما هربار بخشیدمش گریه میکرد التماس میکردو من میبخشیدم
با این که حسی بهش نداشتم دیگه اما ته دلم هیچوقت راضی نمیشدو برمیگشتم خونه.. انگار ی چیزی منو نمیذاشت ک بیام بیرون از اون زندگی
اینبار ک دوباره زد زیر قولشو حرفاش تصمیم قطعی گرفتم برای طلاق با این ک ته دلم آشوب بود
اما اون ادم گریه میکردو ادعای عاشی یهویی یکی اوند تو زندگیش.. کسی ک انتخاب اول برای ازدواجش بود از طرف خانواده.. (اینستاشو هک داشتم متوجه شدم)
با اومدنش ب زندگیش همون روز بلاک شدم همون روز اون دختر عشقش شد همون روز حرفای عاشقانه و قرارهاشون شروع شد
از اون موقع بود ک فهمیدم تصمیمم درسته.. شاید با اون دختر خوشبخت بشه
با وکالتی ک ازش داشتم امروز بدون این ک ب کسی بگم رفتم محضر و خطبه ی طلاقو خوند.. حتی خودشم خبر نداره ک طلاق گرفتیمو تموم شد
بماند ب یادگار
۱۴۰۰/۱۰/۶