بیاین زندگینامم رو براتون بگم😂🥀

با پسره حرف زدم گفتم تو بودی چیکار میکردی 

میگف عشق ی طرفه یا باید اعتراف کنی یا بیخیال بشی

( اصلا دوتاشو نمیتونستم انجام بدم)

ی روز واقعا خواستم اعتراف کنم که باز نتونستم کلا هر دفعه سعی میکردم نمیتونستم 

بعدا متوجه شدم این پسر چینیه کارش تموم شده ولی نمیره 

ازش پرسیدم مشکلی دارید که نمیتونید برید ،اگه مشکلی دارید بگین من راهنمایی میکنم 

اونم گفت نه مشکلی ندارم ی کاری دارم انجام بدم بعد میرم

.به حرف پسره گوش دادم نتونستم اعتراف کنم پس بیخیالش شدم

طی این مدت دوباره پیش همون روانشناس رفتم 

ی روز از پسر چینیه خوشم اومد ولی با خودم میگفتم این خیانت محسوب میشه چون یکی دیگه رو دوست دارم

مثلا اونو فراموش کرده بودم ولی بازم دوسش داشتم

ی روز از سر شوخی به خواهرم که گفتم قضیه این پسر چینی رو

اونم گفت واقعا میخوای با ی چینی ازدواج کنی اخه مگه دیوونه شدی و یکم مسخره هم کرد 

روز اخری که پسر چینی قرار بود بمونه قبل اینکه بره رفتم پیشش و بهش گفتم از اشناییتون خوشبختم به سلامت بروید 

اونم گفت خیلی ممنونم بعدش گف راستی اون عشق ی طرفتو فراموش کن و بحاش یکی دیگه رو وارد زندگیت کن.

منم سر تکون دادم😂اخه چسکار میتونستم بکنم

پیج اینستاشو داد 

و هر شب پیام میداد

چون ی نفر بود که اینجا زندگی نمیکرد پس راحت باهاش دردودل میکردم

 اخلاق خیلی سردی داشت و خیلی خودشیفته بود 

 ی مدت پیام نداد و منم بهش پیام ندادم اخه پیام میدادم چی بگم هرموقع سلام میکردم سلام میکرد و دیگه هیچی نمیگفت

کلا ی مدت یادم رفته بود کلا که پیام داد دوباره داره برمیگرده ایران

اون لحظه نمیدونم چرا خوشحال شدم داد زدم رفتم تو حال پذیرایی دور تا دور مبل ها دویدم😂😂😂

مامانم میگفت کاش ی روز بزرگ شی.

خلاصه بگم گذشت و گذشت پسره ازم خاستگاری کرد 

منم اومدم به مامانمو بابامو خواهرم گفتم.

مامانم میگفت اگه پسند کردی اشکال نداره.

بابام میگفت اذیت میشی راه دورا و اونجا تنهایی و به مشکل برمیخوری 

خواهرم که کلا میگفت نه

ولی با این حال من قبول کردم ولی گفتم فعلا نامزد نکنیم

خیلی برام سخت بود انگلیسی حرف بزنم گاهی اوقات حواسم نبود باهاش فارسی حرف میزدم و وقتی جواب نمیداد تازه متوجه میشدم فارسی نمیفهمه

خوشتیپ بود خوش قیافه بود 

اینم بگم شغلشم این بود که رئیس یکی از شرکت های کفش تو چین بود

ولی اخلاقشم خوب بود فقط یکم سرد بود