ما سه ماهه اومدیم اینجا تقریبا دو هفته پیش زن مدیر رو توی پارکینگ دیدم وایساد خودش معرفی کرد و کلی خوش و بش کرد و گفت گاهی حوصلت سر رفت بیا خونمون.دو تا هم پسر دو ساله و یه ساله داره و من یه پسر سه سال و نیمه دارم...
خلاصه خیلی تنهام ولی حوصله همسایه سریش که چتر بشه مدام تو خونم و وقت و بی وقت حالیش نباشه رو اصلا ندارم.بعد دیگه نمیشه جمعش کرد خصوصا که زن مدیر هم باشه دیگه روم نمیشه هیچی بگم.
امروز هوا عااااالیه دلم میخواست برم پایین توی باغچه زیرانداز بندازم بشینم و چای و میوه و تنقلات بخورم،اما تنهایی روم نمیشه مث منگلا😕 دوس دارم زنه و بچه هاشم بیان ولی نمیدونم چجوری بهش بگم،روم نمیشه برم دم درشون،میترسم خواب باشن،یا اصلا میگم نرم رابطه برقرار کنم و از این سریشا باشن...
چه کنمممممم؟؟؟
امروز که گذشت راهکار بدین واسه فردا