همش بهش فکر میکنم هیچ جوره نمیتونم بقبولونم به خودم که مرگ پایان زندگی خودم و اطرافیانم باشه
نمیدونم اگه یروز واسه اطرافیانم پیش بیاد چه بلایی سرم میاد
چون میترسم و واسم سنگینه قبول کردنش
اینکه یه ادمی که تا چنددقیقه قبل داشته نفس میکشیده و یهو حالش بدبشه وبیفته بمیره نمیتونم درک کنم
اینکه لحظه مرگ خودم و عزیزانم چجوریه عذابم میده
لحظه جون دادن و خاک شدن هیچ جوره تو تصورمم نمیتونم تحمل کنم
اینکه جسمی سالها زندگی میکنه ناراحتی خوشی میکشه کمو زیاد زندگی بعد یدفعه یا بابیماری بدی بمیره و بره چندین متر زیر خاک تنگ و تاریک و سرد و روش سیمان کشیده بشه حس خفگی بهم میده و جنون
کسی مثل من هست چرااینجوریم کاش هیچوقت دنیا نمی اومدم الکی الکی داره عمرمون میره اصلا چرا دنیا اومدیم