من خواهر شوهرم ۱۶ سالشه ، یه مدت که می‌رفت کلاس زبان فهمیده بودم که داره یه کارایی می کنه، از وقتی عروسی کردم باهاش دوست بودم، خیلی دختر خوبیه همیشه راز هام رو بهش میگفتم، بعدش که دیگه خیلی صمیمی میشد باهام یه چیزایی می‌گفت که من فکر میکردم شوخی میکنم و خب باور نمی کردم , یه مدت می‌گفت فلانی تو کلاس زبان خیلی خوش تیپه و اینا , بعدش دیروز....
اگه هستید بقیش هم بگم
بگو بقیشو
بگو
ببخشید موضوع تاپیک عوامل نه، خواستم بنویسم عواقب کیبوردم اینجوریش کرد
یه مدت صمیمی شد باهام من فکر میکردم حرف های که میزنم شوخیه نگو داره یه کارایی میکنه
دیروز اومده بهم پیام داده بیا بهت یه چیزی بگم امروز بیا خونمون با داداش تا هم بهت یه چیزی بگم هم مهمونی دعوتمون کردن خلاصه امروز واسه ناهار رفتم بعدش گفت برم تو اتاقش
گفت یادت میاد چقدر میگفتم خوشتیپه، بیا تو برام پا درمیونی کن تو رو خدا به داداشم نگو که اون پسره فهمیده این دختر ازش خوشش میاد بهش پیشنهاد داده باهم باشن یه مدت چت میکردن و می‌گفت خییییلی صمیمی شدن،چت هاشون هم نشونم داد
هستین یا ن؟
نخونده میگم خودت بکش کنار و باهمسرت درمیان بزار
چهار روز دیگه اتفاقی واسش بیفته زندگی خودت خراب میشه
هستیم بگو چت هاشون چی بود
خب اون الان ازم میخواد به داداشش هیچی نگم ،
به مامانش هم نگم، خیلی خوشحال بود دلم نمیاد شادیش رو مرتب کنم، ازم خواست به مسی نگم و با پسره آشنا شم و...
بهم گفت اگه بگی بهشون یعنی خیلی خودخواهی ،
چکار کنم بگم ، نگم؟ همراهیش کنم؟
گفت اگه همراهیش نکنم خودش تنها همه‌چی رو پیش می‌بره
آخه شونزده سالشه خیلی کوچیکه
اگه بگم هم بدتر، اگه نگم هم انگار دارم میندازمش تو چاه
