3 4 سال پیش عید رفتیم شهرستان، یه دفعه عصری دیدم یه عالمه آمبولانس و آتش نشانی و... اومده تو روستا بغلی ، زنگ به فامیلمون زدیم اون روستاس پرسیدیم معلوم شد که از تهران 3 تا خواهر با خانواده میرن شهرستان خونه پدرشون، خواهر اول دوتا پسر 18 و 24 ساله داشته، دومی 1 دختر 13 ساله، سومی 1 پسر 18 ساله، اینا 4 نفری میرن فضای کوه و آبشار دهاتشون، هوا خراب میشه رعد و برق میزنه 3 تاشون جزغاله میشن بیچاره ها، 18 و 24 ساله هه درجا تموم میکنن دختره هم از دهنش دود میزده بدنش از داخل سوخته بوده آخرم فوت میکنه، ولی یکی از اون 18 ساله ها اونور تر وایساده بوده و میبینه داداشش و بچه های خاله هاش چطوری کباب میشن بیچاره روحش قاتی میکنه و مریض میشه، هیچوقت فراموش نمیکنم، مدتها مریض شدم هنوزم یادم میفته حالم بد میشه خدا به هیچکس نشون نده