ما هشت ساله ازدواج کردیم و هیچوقت بینمون شک و گیر دادن نبوده و دوست خانوادگی هم خیلی کم داریم باهرکسی رفت امد نمیکنیم سهر غریب هستیم خونواده هامون شهر دیگه هستن
شوهرم دو هفته پیش رفت حیاطو شست اومد بالا اخلاقش کلا تغییر کرد گیر داد گوشیتو بده تا حالا اصلا ازینکارا نکرده بود یه خانومی دیوار به دیوار ما میشینه ویلای بغلی که با دوس پسرش همخونست و اینم بگم جفتشون شاغلن و چندساله باهم هستن 
این خانوم قبلا مربی شنای من بوده و میشناسیمش بعد شوهرم که اومد گفت تو با فلانی و دوس پسرش چه صنمی داری من حتی با این خانومم رفت امد ندارم چه برسه به دوس پسرش اصلا از نزدیک ندیدم گفتم قسم قران هیچی تا زنگ زدم به زنه اونم از هیچی خبر نداشت شوهرمم هیچی نگفت دیگه
و اخلاقش درست شد ولی میفهمیدم پیگیره انگار که یکی چرتو پرت بهش گفته بود خلاصه اونموقع بینمون اختلاف افتاد گفتم تا حالا بدون تو نرفتم تهران بلیط بگیر میرم
گفت باشه ولی نگرفت
بقیشو الان میگم