samane58 هستم راجع به تاپیک پسرعمو .

من بهشون پيام دادم كه كجان و كمك ميخوان

چون دوستاني دارم توي تبريز خير هستن و توي اين كارا..

اينجا متاسفانه جو خيلييي بد شده..الكي ميان ميگن مشكل داريم

پيگيو كه ميشي معرفي كني جايي ،گم و گور ميشن و ميكن فقط به حساب خودمون پول بريز!!

اينا باعث ميشن اوني كه راست ميكه هم بسوزه پاي اينا

نی نی یار ها بفهمن تعلیقت میکنن اینجا کمک مالی ممنوعه 

و اینکه چه راحت اعتماد میکنی؟ 

میخوای منم یه جوری تاپیک بزنم جیگرت برام کباب شه ؟ باور کن این مدل داستان سرایی ها کاری نداره

ببینید تو این سایت تا کسی رو حضوری ندیدید و مطمئن نشدید اعتماد نکنید

میدونم دلتون میسوزه

میفهمم

ولی چه میشه کرد

خیلی پیش اومده دروغ باشه

خیلی زیاد

سیستان بلوچستان

یاد حکایتی افتادم که دقیق یادم نیست ولی خلاصه اش این بود:

مردی کنار راهی افتاده بود و از درد به خودش می پیچید یک نفر سوار بر اسب از راه می گذشت که اون مرد رو می بینه دلش می سوزه و کنارس وایمیسه  از اسبش پیاده میشه تا کمکش کنه می گه چرا اینجا افتادی مشکلت چیه میگه حالم خوب نیست میگه سوار اسب من شو تا برسونمت پیش حکیم هنوز چند قدم راه نرفته که یه هو اون مرد اسب رو میدزده وقتی دور میشه مرد خیر صداش میزنه یه لحظه وایسا یه چیز بهت بگم مرد شیاد حرکتش رو کند میکنه مرد بهش میگه لطف کن پیش هیچ کس نگی اسب رو چطور بدست آوردی مرد شیاد می پرسه چرا؟؟؟؟ میگه از این می ترسم مردم حکایت ما رو بشنون دیگه هیچ سواره ای به هیچ پیاده ای رحم نکنه اینجوری دنیا پر میشه از بی رحمی

این موضوع حکایت خانم هاییه که اینجا الکی داستان تعریف می کنن باعث میشن دیگه هیچکی حرف راستم باور نکنه  

سمانه جون شما خیلی کاربر محترمی هستید خدا خیرتون بده اگه خبری شد منم تگ کنید 

میشه لطفا داستان و کوتاه برامنم تعریف کنید

همون تاپیکی که ترسناک بود گفت پسر عموم بعداز ۶سال بهم پیام داد رو میگین؟

من صبح داشتم تاپیکو میخوندم ترکید دوستان میشه لطفا بگن چی شد تا صفحع ده بیشتر نخوندم

خداکنه دروغ باشه داستانش،من که تا صبح گریه کردم واصلن نتونستم بخوابم،من خودم دو تا بچه سه و یک ساله دارم چیزی که میگفت و حس میکردم،بازم ممنون از پیگیریات عزیزدل،خدا خیرشو بهت بده🙏🏻🌸

اگه خبری شدلایکم کن یاتکم کن .منم ازدیشب ناراحتشم