امشب شام خونه مادرشوهرم بودیم هنوزم اونجاییم خواهرشوهرم که ازدواج کرده میخواد خونه بخره خیلی دنبال خونه بودن اما پولشون کمه نتونستن بخرن بعد شوهرم وپدرشوهرم درآمدو کارشون باهم شریکه چون شوهرم تک پسره نشسته بودیم مادرشوهرم به شوهرم گفت پولی که خواستین به خواهرت بدی زودتر بفرستین براش که بتونن خونه بخرن شوهرمم گفت باشه فردا میرم بانک ی لحظه شوکه شدم من هیچوقت تو مسائل مالی دخالت نکردم خداروشکر مشکل مالی نداشتیم اما حقمه بدونم اینکه حتی اگه مادرشوهرم نمیگفت من اصلا نمیفهمیدم حالا فردا قراره ۳۰۰میلیون قرض بده به دامادشون به منم اصلاا نگفته خیلی بهم برخورد اصلا ازهیچی خبرندارم حتی نمیدونم چه قدر سرمایه یا درآمد داریم حرفم بزنم دوباره جنگ ودعوا میشه که اصلا حوصله ندارم کسی هست مثل من باشه چیکارکنم؟
دخالت نکن بیخیال
بگو از پنهانکاریش ناراحتی
چه بددد
کاملا حق دارین
من مثل تو ام
بهش درست بگو عزیزم پول خودته من کاری ندارم
اما زندگی مشترک هست و باید از منم مشورت میگرفتی نه اینکه من از بقیه بشنوم دوست ندارم کارت دوباره تکرار بشه
منم اولاش سخت بود برام حرفامو واضح بهش بزنم بعد دیدم اگر نگم میترکم ، گفتم بڋار باهاش راحت باشم
خب حتما پولیه که پدرشوهرت می خواد به دختر و دامادش کمک کنه
اره ، میگه میخوام فلان کار رو بکنم ، نظر من رو نمیپرسه اما حداقل منو در جریان میذاره منم در عوض به جای اینکه نظرم رو نمیپرسه خودم نظر میدم میگم کار خوبیه یا اینکه من موافق نیستم ، که بعدا نگه اگر موافق نبودی چرا پس چیزی نگفتی
اگرم ببینم تو فکره ازش میپریم اگر چیزی شده بهن بگو ، اونم مجبوره بگه.
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
