من دوران دانشگاه با یه نفر دوست بودم خب اون زمان دوسش داشتم و بهش وابسته بودم پنج سال باهاش در ارتباط بودم یه روز میگفت میام خواستگاری و یه روز میگفت پول ندارم نمیشه.دوماه قبلا از اینکه کاملا کات کنیم بهم گفت من اصلا شرایط ازدواج ندارم.منم کاملا فراموشش کردم و با شوهرم ازدواج کردم بعد از شش ماه که از عقدم گذشت یه روز مادرش زنگ زد و خواستگاری کرد ولی من عاشق همسرم شده بودم چون یه انسان واقعی بود گذشت تا اینکه همسرم فوت شد😞 من یه استوری تو اینستا گذاشته بودم متوجه شدم این اقا بازدید کرده بعد دایرکت پیام داد میخوام حرف برنم و پیام تسلیت داد گفت خیلی ناراحت شدم و اشک تو چشام جمع شد به خاطرت و از این حرفا .چیزی که ناراحتم کرده این بود که پیج شوهرم و فالو کرده بود بهش گفتم چرا این کارو کردی اصلا از کجا اونو پیدا کردی گفت دلم برای تو تنگ شده بود میخواستم عکس تو رو بینیم حس میکنم میخواست بهم بگه تقاص منو پس میدی حس کردم انگار دلش خنک شده از اینکه شوهر مرحوممو فالو کرده بود بیشتر اتیش گرفتم اصلا جوابشو دادم عداب وجدان گرفتم 😞😞😞😞😞😞یه چی بگین اروم بشم