ب دنبال دو تا تاپیک قبلیم شوهرم ی هفته پیش
منو زد و تهدیدم کرد سر اینکه چرا خانوادت برات کادو گرفتن و تو قبول کردی...
منم صبر کردم تا صبح بعدم گفتم خانوادم بیان دنبالم...
(زنگ زدم ب دایی بزرگم... چون پدرم یکم سادس گفتم شوهرم جدی تر بگیره و حساب ببره)
الان واقعا دارم اذیت میشم من همه بد بختیام رو برا داییم گفتم...
چون من چهار سال هیچی نگفتم الان یجوری رفتار میکنه انگار باور نمیکنه...
شوهرم چند بار زنگ زده باهاش حرف زده الان داییم زنگ میزنه میگه من بهش حق میدم...
خیلی دلم گرفت... من خیلی روش حساب کرده بودم....
بهش حق میدم ینی سر چرت ترین مسائل حق داشته منو بزنه درحالی ک بقیه ک فهمیدن من بزور جلوشونو گرفتم ک نرن شوهرمو بزنن...
الان داییم میگه بیاین با هم رودرو حرف بزنین...
درحالی ک من حرفی ندارم باهاش بزنم...
من تصمیمم رو قطعی گرفتم و چندین بار هم بهش گفتم...
هر دفعه که میگم میگه خودت باید تصمیم بگیری من دخالت نمیکنم باز اونا هی زنگش میزنن اونم ب من زنگ میزنه و استرس میگیرم...
بزرگتره نمیخام بهش بی احترامی کنم...
شما بنظرتون چی بهش بگم ک دیگه انقد نخاد بگه...
اگرم بگم نمیخام برگردم میگه حداقل بیاد حرف بزنین ولی من نمیخام بفهمه حرفم چیه ک نخاد تو دادگاه پیش دستی کنه و جواب آماده کنه...
خیلی حالم بده همش تو استرسم لطفا کمکم کنید...
اگرم سوالی داشتین بپرسید....