دوستان امروز با رییسم از صبح تا غروب تنها بودیم با اینکه اتاقمونو دیروز جدا کردیمامروز بالای صد بار اومد و رفت و صدام زد کاراشو انداخت گردنم داشت اضاف کارارو رد میکرد گفت برات تشویقی رد کردم ب کسی نگو نمیدونم از تنهایی میترسید چی بود کارایی که به من ربط نداشت رو مینداخت گردنم بعد داشت سرفه میکرد منم ترسیدم پنجره رو باز کردم و فلاسک چایی که درست کرده بودمو بردم گذاشتم رو میزش هیچی هم نگفتم بعد خودش اومد پسش داد تشکر کرد یه لحظه چشم تو چشم شدیم به طرف دیگه نگاه کرد اصولا این حرکتو من همیشه میزدم تو زندگیم😂😂انگار اومدم خواستگاریش پنج دقیقه بعد اومد گفت دیگه میتونی خروجتو بزنی و بری دو ساعت مونده بود به پایان ساعت کاری از خوشحالی اینکه زودتر اف شدم به این مسئله که چرا گفت زودتر برو فکر نکردم😂بنظرتون زودتر برو به اون نگاهه ربط داشت یا برا عذاب وجدان اینکه اینقدر صدام زد و ازم کار کشید گفت زودتر برو گزینه یک باشه مجددا به لحظات ملکوتی انتقالی نزدیک میشم من جامو دوست دارم الان خیلی حیف میشه🥲