هواپیما
فکر میکردم هواپیما برا خلباناست عین ماشین
همیشه ب بابام میگفتم توچراهواپیما نمیخری
منم دوچرخه و اون کوله پشتیای مدرسه ک مد شده بود چرخ داشت
مهدکودک منو نذاشتن
از بچگی محبت پدر و مادر
وووو خیلی چیزا خانواده بی پولی نبودیم ولی خرج کردنم بلد نبودن از بچگی فقط پس انداز پس انداز جمعمیشد یه جا به بادشون میدادن الانم همینجورن حالا که ازدواج کردم همه اش میترسم غذا برای بچه هام کم باشه 20 کیلو برنج دارم باز 25 کیلو خریدم بیست تا روغن گرفتم انگار مریضی مواد غذایی جمع کردن دارم
همه چی حتی بعضی مواقع بستنی ...بیشتر همه لباس و کفش های نو مدرسه ک ما نداشتیم اذیتمون میکرد و یکی هم چادر نماز که برای جشن تکلیف میگیرن را من نداشتم ی چادر معمولی سرم کردم خیلی ناراحت شدم هنوز توی دلم مونده
بچگی حسرت نداشتم
اما الان حسرت ی ماشین خفنو دارم ک خودم بتونم بخرم
فقز تو بچگیمون نموند
با خودمون بزرگ شد
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
18 ثانیه پیش
23 ثانیه پیش
26 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
