اون جا مدادی های قشنگ که سوغات می اوردن برای بچه ها. من همیشه میخواستم و نداشتم. پارک بازی رفتن با مامان یا بابام.هبچ کس منو نبرد
تخت خواب تبلت کالسکه عروسک تخته وایت برد ساندویچای مدرسه
من بچه بودم بابام در حال ساخت خونه بود هیچی پول برا لباس و کفش بچه هاش نمیموند من همیشه لباسام پاره پوره بودن
بابام وضع مالیش خوبه اینطور نیست که نداشته باشه ولی تا قرون آخر رو خرج ساخت خونه و خرید زمین می‌کرد.
حالا که بزرگ شدم خونه و زمین ها رو به دوتا پسرش داد اونا هم دادن به زنشون 😑
من و خواهرام سر بی کلاه موندیم 😄
مالی اوکی بودم و داشتم همه چی ولی حسرت یه روز دعوا نداشتم پدر و مادرم یه روز بحث نکردن و داد و بیداد نکردن تو دلم مونده
حسرت اینکه خودم واسه خودم ی چیزی انتخاب کنم..کفش لباس کاپشن..همه چی...😞همیشه بابام میخرید برام .. ب سلیقه خودش سایزشم ک اصن مهم نبود 🥺😞 اگه هم نمی پوشیدم کتک کاری و دعوا...😔
حسرت مهرمحبت مادر حسرت بچگی حسرت اسباب بازی حسرت دوست حسرت کیف عروسکی دفتر سیمی لباس نو فقیر هم نبدیم
چرا ادامه داستان زندگیت رو نمیزاری ؟؟.من دنبال میکردم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
