پنج ساله عقد کردیم دیگه اینکه چیا کشیدم بماند به هیچ حرفیش عمل نکرد هیچیم مثل آدمیزاد نبود نه عید آوردن تو چند سال عقد نه هیچی
سر عقد دیدم اعصابش خورده که خونوادم پول ندارن کادو بدن گفتم بیا بریم بدل طرح طلا خودمون بحریم بدیم سرعقد بدن و آخرشم خوب حقمو گذاشتن کف دستما
بابام جشن عقد گرفتم نمیگم لاکچری بود ولی تو فامیلای اون خیلی بود همه گفته بودن چه جشنی و....
از همه لحاظ بالاتر بودم ولی خیلی کوتاه اومدم جوری که فامیلای نزدیکش میگفتن آه این دختر خونوادتو میگیره و....
بعد ۵سال ۲۰۰میلیون جهاز آوردم بدون عروسی اومدم ببه شرط اینکه کرونا کم شد عروسی بگیره تازه اونم طلاهامو فروختم ولی الان که میگم اهمیت نمیده و هی میگه اگه این عروسیه نبود پولشو میزدم تو کار و...
خیلی بهم برخورده مامانم میگه سفت وایسا بگو هروسی میخوام میدونم عروسی میگیره ولی نه بخاطر من دیگه روش نمیشه مستقیم بگه عروسی نگیریم
گذشته ازاینا همیشه عصبیه
میحوام طلاق بگیرم پاش که میفته التماس میکنه و دلم میسوزه بخدا خیلی وقنه دوسش ندارم مثل یه برادر دوسش دارم و دلم براش میسوزه فقط
سرهمین دلسوزی زندگیمو داغون کردم همون موقع که این اومد خواستگاریم یه خواستگار فوق العاده پولدارداشتم بخاطر این ردش کردم
تروخدا بگید چیکار کنم طلاق بده مهریه ام نمیخوام