۱۴-۱۵سالم بود رفتم مغازه ظهر بود موقع برگشت گفتم بزار زنگ اون خونه رو بزنم فرار کنم زنگشونم تصویری بود زدم فرار کردم نگو چند دیقه قبلش چند تا بچه زنگشونو زدن زنه ام کشیک میکشیده نزدیک ایفون ببینع اونا باز میان یا ن حالا من زنگو زدم فک کرده بود قبلیام من بودم سریع از تو دوربین منو میینه و میوفته دنبالم همین ک رسیدم دم خونمون ناراحت وعصبانی اومد جلو گف واسه چی زنگ مردمو میزنی هااان شروع کرد به در زدن مامانم اومد دم در منم رنگم شده بود مثه گچ میلرزیدم به مامانم گف دخترت از صب چند بار زنگمونو زده فرار کرده الان از تو دوربین دیدمش افتادم دنبالش مامانمم اول فحشم داد بعدش لنگه دمپاییشو دراورد محکم کوبوند فرق سرم 😂😂😂😂 در اخرم کلی از زنه معذرت خواهی کرد بعدا فهمیدم اون زنه خواهر زن عموی مامانم😂😂😂 همیشه میترسیدم یه بار دیگه ببینمش شده بود برام عزرائیل
خاطره دلخراش زیاد دارم 😑
دستمو با قیچی ، قیچی کردم هیچکس خونه نبود ۶ سالم بود یه چادر نماز پر خون شد هنوز نمیدونم چطور زنده موندم 🥴
😂😂😂
خوش به سعادتت عزیزم که یاد خاطراتت میفتی من اللن پر از درددممم
دم مامانتم گررمم
کار مامانت حق بوده 🤣🤣🤣
اصلا زمان ما زندگی بدون دمپایی مادر معنی نداشت 😂😂😂
خدایی خوبم تربیت شدیم 😁😁😁
همون دیگه سواله برای خودم ...
کل چادر و پیچ داده بودم شبیه این مرده اسفناج میخورد دستاش بزرگ میشد اونجوری جلوی تلویزیونم دراز کشیدم برنامه کودک میدیدم خب نمیدونستم چه کنم تا حالا پیش نیومده بود همونم نمیدونم چجوری به عقلم رسید مامانم منو دید سکته کرد 😂😂😂
یا اسطوقدوس😲
منم بچه بودم مامانم خیلی بدش میومد قند بخورم تو حیاط داشت لباس میشست منم تو اتاق مشت مشت قند برمیداشتم میذاشتم دهنم بعد از پنجره نگا میکردم ببینم میاد یا ن مشتمو پر کردم حس کردم مامانم داره میاد تو خونه همه رو ریختم تو دهنم دوییدم کنار رختخوابا قایم شدم یهو هرر چی رختخواب بود اوار شد رو سرم دهنم پر قند بود و چسبیده بود به فرش همه رختخوابام روم فقد یه صدای ضعیف از خودم درمیوردم و گریه میکردم بابامم تو اتاق خواب بود با اون صدا بیدار شده بود دیده بود من زیر رختخوابا موندم یکی یکی زد کنار درم اورد 😂
