راستش من تازه ۲ ماهه ازدواج کردم البته ضیغم محرمیت خونده شده و به خاطر سرکاررفتن همسرم عقد نگرفتیم فعلا همسرم پسر عممه قبلا یه دو سال باهاش حرف میزدم خیلی دوسش دارم از بچگی تا آخر عمرم نمیتونم ازش دست بردارم حدودا ۶ ماه پیش رابطه ی ما بهم خورد تا اینکه برای من خاستم از اومد خانوادم راضی بودن تا لحضه ی آخر که یهو پسر عمم پیداش شد گفت من میام از شانس ما اون یکی خاستم از ها تو راه تصادف کرده بودن برا همین دیر رسیدن خلاصه الان من همش حس میکنم پسر عمم به زور اومدمنو گرفت یا از رودرواسی یا مسئولیت یا دلش سوخت و.... ۲ ماهه ازدواج کردیم اصلا بهم زنگ نمیزنی حتی بیرون هم نمیریم نمیدونم چرا دوسم نداره هر موقع بحث جدایی میاد وسط من حرف خودکشی رو میارم وسط که اگه ولم کنی خودمو میکشم از یه طرفم چون فامیلی نزدیک هستیم ۱۰ درصد ریسک عقب ماندگی بچمون از ازمایش ژنتیک اومد میره وازکتومی کنه نمیدونم میترسه من خودکشی کنم یا دوسم داره اصلا نمیدونم چیکار کنم کمکم کنید
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
این وصلت از بیخ و بن مشکل داره. دوست داشتن و عشق و عاشقی کشکه.دو روز بری زیر یه سقف همه چی یادت میره. از همین الان ب این فکر کن چطوری همه چیو با خوبی و خوشی ب پایان برسونی
میدونی خانواده م مذهبی هستن فک نکنم اجازه بدن جدا شیم کلا هر چقدر دلیل منطقی بیاریم بازم قبول نمیکنن ...
چه ربطی ی مذهبی بودن داره؟ بی منطق اند
وگرنه اگه کسی مذهبی بخواد نگاه کنه ب قضیه جدایی الان بدون کینه ک کدورت و توهین و اختلاف بین دوتا خانواده وسط اومدن یه طفلک مریض بیگناه صدمات ب مراتب کمتره. دل ات رو بزار یه گوشه با عقل و منطق ب قضیه نگاه کن.ببین اگه دخترهمسایه این شرایط رو داشت چه نظری داشتی