بعدش من گفتم بچه ها من میرم خونه درس بخونم، پسره گف من میرسونم همتونو تنها نرین
بعدش با ماشین پسره اومدیم که تو راه مریم جلو نشسته بود ماهم پشت بودیم، بعد نازنین و دوست ممد این پشت دست همو گرفته بودن پسره هم هی دستشو میبوسید!(در حالی که رابطه ای باهم ندارن، پسره بهش ابراز علاقه کرده بوده امروز صبح اونم گفته بوده ما فقط دوستیم)! منم انگار از یه سیاره دیگه اومده بودم برگام ریخته بود عین برق گرفته ها داشتم شرایطو هضم میکردم😐😂🤦🏻♀️