لحضه دیدنت انگار که یک حادثه بود 
حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت 
سیب را چیدم و در دلهره دستانم 
سیب را دید ولی دلهره را دوست نداشت 
تا سه بس بود که در دام افتد 
گفت یک  گفت دو 
افسوس سه را دوست نداشت 
منو تو خط موازی نرسیدن هرگز 
دلم این قاعده هندسه را دوست نداشت 
درس منطق نده دیگر به این عاشق که 
از همان کودکی اش 
مدرسه را دوست نداشت 
😭😭😭هرکس خواست واسه شادی روح داداشم صلوات بفرسته اسمش سجاده 
باران نیکراه