مامانم خیلی کم حوصله و کم اعصابه تنهاهم زندگی میکنه گاهی خونش بودم خواستم بمونم یا دخترم بمونه میگه نه حوصله ندارم برین خونتون گاهی اوقات حمام خونه مشکل داشته خواستم خونش برم حمام میگه نه باشه بعدا بروخونه خودتون چن بار بوده مریضی سخت داشتم رفتم خونش دوسه روز که بودم گفته برو خونه خودت خسته شدم با اینکه من خونش باشم هم خریدمیکنم هم کار خونه تن پرور نیستم
حالا ازینور عادت داره هر وقت دلش خواست ناهار و شام بدون خبر بیاد خونه من یا کلا بیشتر حمام خونه من میره یا مهمون واسش میاد اکثرا میاره خونه من بیشتر شبها هم خونه من میخوابه
ما همسایه هستیم با هم
تازگی ها خیلی بهش حساس شدم حس میکنم داره ازم سواستفاده میکنه لجم میگیره عصبی میشم