فقط عشق کافی نیست
منم نگفتم همسرت بده
گفتم وقتی کل ماه تنهایی و میدونستی شوهرت یه شهر دیگس کیس مناسبی برا ازدواج نبود
اگه میرفتی اون شهر خوب بود الانم دیر نشده میتونین اونجا خونه بگیرین قطعا بهتر میشه شرایطت
واقعیتش تو دعوا ها بهش میگفتم،،، با غرور میگفت آره من بچه ننم و افتخار میکنم که بچه ننم.
بخاطر دخالت خانوادش و دعواها مکرری که باشوهرم سر خانوادش داشتیم یکسال قهر بودم برا طلاق خونه پدرم رفتم، وقتی برگشتم الان یکسالونیم میشه دیگه خونه باباش پا نذاشتم و اونا هم نیومدن، اما شوهرم با دخترم میره و میگه خوشحالم تو نمیای و نیای راحت ترم
بخدا همه این کارا کردم ،میگه حق نداری هرکار من میکنم تو بکنی حق نداری خونه بابات بری، اگه هم گوش ندم تا بحثمون میشه پاخانوادم میکشه وسط.
خیلی زور زدم خونم گرم باشه محبت و صمیمیت بینمون باشه خیلی زور زدم کوتاه بیام و زندگی کنم اما دیگه بریدم.
الان زور میزنم بخندم زور میزنم که پیش برم ، خیلی محبتمون کمرنگ شده فقط دارم تلاش میکنم دخترم آسیب نبینه، بخدا بریدم طاقتم تمومه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
33 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
41 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
