دیشب شوهرم خیلی بد باهام صحبت کرد قلبم شکست..

موافقم باهاتون درباره ی حرف طلاق نیاوردن،ولی میدونید چ احساسی دارم؟اصلا در این زندگی حقی یا نظری نمیتونم داشته باشم،مثلا الان من میدونم خونه قالی و جاکفشی و میز تلویزیون میخواد،ولی اون دلش میخواد وام بگیره و عیدیشو بزاره روش ps4 بخره،خب الان من اینجا چیکار کنم؟با ارامش گفتم با دعوا با قهر،فایده نداشت اخرش بهم میگه چشم دیدن خوشحالیمو نداری،خب خونه پر کم و کسری،اصلا خونه چرا اکثر دندونام پوسیدن و سیاه شدن غذا و اب راحت نمیتونم بخورم یکی از دندونام خورد شد اومد تو‌دستم،خب نباید فکر و ذکرش این مشکلات باشه ک دندونای زنمو درست کنم درد نکشه؟در عوض بهم میگه طلاهاتو بفروش،واقعا خستم دیگه

بخدا هر جوری ب ذهنم رسیده مطرح کردم اصلا نشونه ای از اهمیت دادن ندیدم😔همش قهر میکنه و‌سرسنگین میشه بیشتر نصف روزای زندگیمون اینطوری گذشته،منم مشکلاتی دارم نمیگم خیلی خوبم ولی همیشه در حال مطالعه و تلاش برای حل کردن مشکلات شخصیتی خودمم ولی اون یه نیم قدم برنمیداره،تا زمانی ک سااااکت باشم و هیچییییی نگم زندگی ارومه اون زندگیشو‌ میکنه منم برا خودم سرگرم خونه و کتابا و گلامم،یه حرف بزنم همه چیز میریزه بهم

مرسی ک درک کردی عزیزم چند ماه سرکار بودم ولی برای رفت و امد خیلیییی اذیت شدم همه حقوقم میرفت اسنپ چون خونمون ته شهره اسفالت نیست و خاکیه تاکسی خور نیست وگرنه خودم از خونه موندن خستم و مدتی ک سرکار بودم زندگیمون خیلی بهتر شد

با همین تهدیدا و شرط و شروط رفته سر کار،اصلا من پول زیاد برام مهم نیست در حد همین الانم راضیم و باهاش میمونم ولی انتطار عشق و محبت و احترام و‌ وقت گذاشتن دارم در قبالش ادم ازدواج نمیکنه ک تنهاتر بشه