نمیتونه درست ارتباط بگیره. انگار چندتا جمله بیشتر بلد نیست همونه رو برای ارتباط گرفتن با بقیه تکرار میکنه
باشگاه میره و تمااااام مکالمههاش با همه خلاصه میشه تو باشگاه و موضوعات مربوط به اون
از بیتوجهی غیر عمدی بقیه به شدت دلخور میشه، انقدر سوال های بی مورد میپرسه آدمو خسته میکنه
عضلات بدنش به شدت ضعیفه، با اینکه هیکل تقریبا درشتی داره نمیتونه کارایی که تمرکز میخوان رو انجام بده کار با اشیای ریز اعصابشو خورد میکنه
ظرف میشوره نمیتونه چیزای بزرگ رو مدیریت کنه و درست آبکشی کنه یا الگوی تکراری داره، میدونه قاشق نباید از سمت گود توی جاقاشقی باشه هم من هم مامانش بهش گفتیم ولی میگه عادت کردم حتی وقتی جاقاشقی واقعا پره بازم قاشق و چنگال رو برعکس میزاره حتی کفگیر وملاقه به اون بزرگی رو به زور برعکس میزاره اون تو
به بعضی غذاها و بوها و رفتارها واکنش نشون میده و نمیتونه بپذیره
اصلاااا حس همدردی نداره و در مقابل میخواد هیچکس بهش سخت نگیره
کسی کاری بهش نگه
کسی ازش انتظاری نداشته باشه و …
مهارتهای ساده مثل رد شدن از جوب آب، مرتب بودن، لباس پوشیدن وتوجه به همرنگ بودن اونها، جمع کردن موهاش و یسری چیزای دیگه رو هم با تاخیر انجام میده یعنی نیاز داره سی ثانیه بهش وقت بدن این پا و اون پا میکنه تا از جوب رد شه
و چیزای دیگه که شاید خاطرم نیست