سلام دوستان
ماچندروز پیش همه ویلای پدرشوهرم دعوت بودیم
ک ای کاش نمیرفتیم
خواهرشوهرام باهمسروبچه هاشونوبرادرشوهروزن وبچه اش هم بودن
پدرشوهرم اخلاقش بده
وقتی دخترا وپسرش اینارومیبینه اصلا بامنوشوهرم حرف هم نمیزنه وهمش اونارو تحویل میگیره
مثلاشب بودومنوشوهرم خواب بودیم اومد مارو بلندکردوگفت بریدیه جادیگه بخوابیدواینجاجای محمدایناست(محمدبرادرشوهرمه)
خیلی ب من برخورد
یامثلاصبح جاریم میخواست بره فلکه اب رو بازکنه ک اب بیاد توخونه وسگ هااونجابودن
پدرشوهرم ب جاریم گفت نه نه تونری یه وقت بزار النا(من)بره
من خیلی ناراحت شدم
شوهرمم گفت مگه اینو از سر راه اوردم ک بزارم بره این از سگ خیلی میترسه
خلاصه این یکی دوتا نمونه کوچیکش بود
خیلی تووین یکی دو روزی ک اونجابودم دلم شکست
اخرش گریه کردم ازدستش پیش خواهرشوهرم وگفت ب پدرت یه چی بگو خیلی دل منووشوهرمومیشکونه
یکسره باشوهرم دعوامیکنه ولی ب برادرشوهرم میگه تو همش بشین کنارمن
درصورتی ک دوتاشونم جوونن
شوهرم۲۸سالشه وبرادرشوهرم۳۴
حالاالان سه روزه ک ازویلا منوشوهرم اومدیم ومتاسفانه پدرشوهرومادرشوهرم تویک ساختمونیم
اونا امشب اومدن خونه
منم اصلا درو باز نکردم ک ببینمشون
فقط یک لحظه مادرشوهرمودیدم ک اونم توقیافه بود
ازویلاک اومدیم تاصبح اشک ریختم وب شوهرم گفتم چراپدرت این رفتارا رو میکنه
اونم گفت ولشون کن واومدن نشون بده ک ناراحتی واصلانرو خونشون
امشب ک مادرش رو دیدم تعجب کردم
ب جای اینکه من ناراحت باشم اون توقیافست
گناه من چیه اخه
چون جوابشون رونمیدم وتوروشون وانمیستم اینجوری میکنن باهام