زیاده
۱۳ ساله که خانه دارم
یه دختر ۷ ساله دارم
سفیدم و خوشکل ولی شانس نداشتم
خیلی خواستگار داشتم
تو خونه بابام آسایش بود
ولی وقتی بریم باید بریم
بگم باور نمیکنی
از اول عقد بهش مشکوک بودم
که تو دوران حاملگی تو خونه با دختر دیدمش
رفیق باز
کلی کتک خوردم
دوبار بزور سقط کردم
شوهرم سرطان گرفت
مثل پروانه دورش گرفتم
هیچ کس از خانوادش نمیومدن
زمین گیر بود
حالا سرپا شده
دیروز کتکم زدم
خیلی دلم گرفت
خیلی
دلم باهاش نیست
تنهام
سه تا خواهریم که بزرگه هستم