2777
2789

خب میخوام زندگیم رو بگم سادس اما برای من دردناک... چند نفر ک بیان منم شروع میکنم ب گفتن

" وَ خدایی.... کِه بِه شِدَّت کافیست"

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

@الهدی بیا بخون من ک خابم میاد

 نباید تو دنیایی که: “چایی سبز بعد از جوشوندن زرده و چایی سیاه قرمز، ۷ تیر ۶ تا تیر داره، کولر گازی با برق کار میکنه و اَره برقی با بنزین، خواجه کرمانی شیرازیه و صائب تبریزی اصفهانیه و ستار همدانی تبریزی، ۳ تفنگ دار ۴ نفرن، عطاری ها عطر ندارن و قهوه خونه ها قهوه نمیفروشن، هزارپا ۶۰ تا پا داره، اچار فرانسه مال انگلیسه، با قاشق چای خوری چایی نمیخورن، جعبه سیاه هواپیما نارنجیه، ۵۱ بر ۱۷ بخش پذیره” به کسی اعتماد کنی.                                                          (زندگی برای من قشنگه! خیلی چیزای دیگه توش هست که من دلم میخواد ببینم.. میخوام بمونم ببینم ظلم تا چه حد پیش میره! میخوام بمونم و ببینم آدم تا چه اندازه قوه ستم کشیدن داره؟ میخوام بمونم و تموم رنگ‌های رنگین کمون دروغ رو ببینم! میخوام بمونم و بنویسم..میخوام مردمو بشناسم..تو خیال میکنی شناختن آدمای خوب و بد خودش کم کیف داره؟گمون میکنی دیدن طبیعت و لذت بردن از طبیعت تموم شدنیه؟) 

من سنم خیلی کم بود و پدر مادرم همش در حال دعوا و اختلاف :( 

داداشم بزرگ تر بود اما باهم خوب نبودیم یروز مامانم قهر کرد و من و داداشم رو برد خونه مامانبزرگم بابامم با کل ایل و تبار اومد دنبالمون من خیلی وابسته مامانم بودم مارو بزور حدا کردن از مامانم... هرچقدر گریه کردم منو نبردن 1 هفته گذشت دیدم فایده نداره بچه بودم درست اما درک داشتم پس رفتم رو پشت بوم عموم اینا گفتم منو نبرید خودم میندازم پسر عموم جدی نگرفت وقتی رفتم لبه باور کرد شب منو بردن پیش مامانم

" وَ خدایی.... کِه بِه شِدَّت کافیست"

مامانم برگشت ولی بابام درست نشد... اون روزا از بابام بدم میومد.. خلاصه گذشت و بحث طلاق اومد وست داداشم سرد بود خشک بود خیلی.. اما من خیلی احساساتی دیونه داشتم میشدم غذا نمی‌خوردم لحظه آخر پشیمون شدن و خب دوست بازم بابام خوب نشد

" وَ خدایی.... کِه بِه شِدَّت کافیست"
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز