من و همسرم همدیگه رو میخواسیم و خانوادم رضایت نمیدادن تا اینک فرار کردیم و کلی دادگاه و اینور اونور تا بالاخره پدرم رضایت داد ب ازدواج ولی حتی وانیساد خطبه خونده بشه امضا کرد رفت منم بدون هیچ مهمونی و لباسی با مانتو و مقعنه عقد کردم بماند ک چقد فحشای بی ادبی و زشتی جلوی همه بم داد چ تو دادگاه چ تو محضر تا حدی ک قاضی گف اقا شما صلاحیت نداری... الا ازدواج کردم و باردار هم شدم با مادرم در ارتباطم بهش گفتم میگ بنداز بچرو منم گفتم ن و اونم دیه بم زنگ نزده حالا من هر چن وق دلم تنگ میشه گریم میگیره ولی شوهرم میگ من بجای تو نمیبخشمشون زنگ نزن براشون نمیدونم چیکار کنم:((