خلاصه ای از چگونگی شهادت از زبان خودم
طی انجام یکی از عملیات ها در دوران جنگ عراق و ایران وقتی سربازان به همراه فرمانده عملیات از کانال حنظله عبور کرده و به کانال کمیل رسیدند عراقی ها متوجه انها شدند و عملیات به یک باره متوقف شد سربازان نه راه پس داشتند و نه راه پیش همگی در کانل کمیل گیر کرده بودند و عراقی ها هر از مدتی به سمت انها شلیک میکردند انها هنوز امید به نجات داشتند که ناگهان فرمانده عملیات شهید شد....دیگر ناامیدی همه را فرا گرفته بود چرا که اگر فرمانده نبود مدیریت همه چیز به هم میریخت و بی نظمی باعث تفرقه و شکست میشد...بعد از گذشت چند روز عده زیادی شهید شده بودند و از طرفی بقیه سربازان و فرمانده ها که از دور کانال کمیل را مشاهده میکردند بیش از پیش ناراحت میشدند و افسوس میخوردند که کاری از دستاشن بر نمی امد .... و اما وقتی بی سیم ارتباط بین سربازان کانال و انها قطع شد دیگر از ناراحتی روی پای خود بند نبودند...انها میخواستند همرزمانشان نجات پیدا کنند اما کاری از دستشان بر نمی امد...فقط با دوربین نظاره گر دودهایی بودند که حاصل شلیک های زیاد به کانال بود...بعد از 5 روز ناگهان یکی از انها با دوربین دید که سه نفر دوان دوان به سمتشان می ایند سریع دوربین را کنار گذاشت و به طرفشان دوید هر سه بی رمق بودند و از شدت گرسنگی می لرزیدند وقتی کمی حالشان سر جا امد گفتند که از بچه های کانال کمیل هستند....میگفتند در این 5 روز زیر اجساد شهدا بودیم که جان سالم به در بردیم اما یک نفر بود که با وجود شهادت فرمانده هم ناامید نشده بود در تمام این 5 روز او کانال را سرپا نگه داشته بود اصلا او خستگی ناپذیر بود....جوری اوضاع را مدیریت میکرد که اگر خود فرمانده هم بود شاید نمیتوانست همانند او به این خوبی همه چیز را کنترل کند...گفتند در اخرین لحظه که ما از کانال خارج میشدیم هوای مارا داشت و میگفت سریعا بروید من مراقبم تا به مقصد برسید...سالها بعد در کانال کمیل دفترچه ای پیدا شد که نوشته های ان هنوز خوانا بود (امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س).)...آری او شهید ابراهیم هادی بود...همان شهیدی که همیشه دوست داشت گمنان شهید شود و به ارزویش رسید...شهیدی که جسد پاکش هرگز پیدا نشد...اما خاطرش در یادها ماند...