امشب نمیتونستم بخوابم عمیق اونم هی تکون میخورد از ساعت ۲ تا ۳ نیم همینطور هی بیدار میشد منم بیدار میکرد . ساعت ۳ نیم ۴ بود ک رفتم رو مبل دیدم عصبی شدم اگر اینجور بمونم بره سرکار تا شب عصبیم
رفتم بقلش کردم بیدار شد صورتش دس کشیدم ک بخوابه پاشد داد بیداد کردن خودشو زد منو زد گردن منو گرفت خفم کنه.. کلی هم حرف زشت زد .. اخرم گفت حسرت ی ساعت خوابیدن ب دلم مونده تو اصلا نمیزاری بخوابم . حالم دیگه از تخت بهم میخوره. بهش گفتم تو مشکل داری ک عصبی میشی اینجوری رفتار میکنی الانم خوابیده رو مبل ساعت ۶ . ۶ نیم هم بیدار .میشه بره سرکار . دیشبم با چ ذوقی غذا درس کردم ک بیاد بخوریم رف حموم اومد رفت تو گوشی از ساعت ۹ تا ۱۰ نیم . اخرم پاشد رف ی بشقاب کشید اومد خورد گف بکشم برات گفتم نخیر . پاشدم رفتم آشپزخونه از ساعت ۱۰ تا ۳ شب گریه میکردم اونم بعد این ک غذاشو خورد خوابید.... اخرم ک اومد امروز گف چت بود دیشب... حتی نفهمید بخاطر رفتار خودش بوده...
ولی من شوهرم بیدارم میکنه خوشم میاد باهام حرف میزنه اما بچم بیدار کنه خیلی عصبانی میشم
بارها بارها شده ساعت ۵ صبح بیدارم کرده یا ۴ صبح امشبم همش ی بند تکون خورد نمیزاشت خوابم عمیق شه منم هی تکون میخوردم از تکونای اون اونوق اخر طلب کار شد ...
باید برای این دست به زن کاری کنی چون الان عاشقی فردا که عشق از سرت افتاد یه آدم افسرده وعصبی ...
مشکل زمین یا تخت نیست مشکل اینه ک نمیتونه طاقت بیاره من خوابم ببره . مشکل تختیه ک تو خونس تخت ی نفرس . مشکل منم که محبت بی جا میکنم بهش . مشکل بعدیم دست بزنشه...ک درس نمیشه