امروز بحث درمورد سوتیایی که مادرشوهرم اینا برا دختر پیدا کردن برا پسرش دادن شد منم گفتم اره مث اونروزی که منو مغازه دیدن هی مثلا یواشکی داشتن به هم میگفتن خوبه وخوشگله و به بابا هم بگو بیاد ببینه و کلا خیلی ضایع بود خوششون اومده و قضیه خاستگاریه بعد مادرشوهرم گف پسر اولیم(که شوهر من باشه) مث پسر دومی خیلی قیافه مد نظرش نبود و بیشتر به خانمی ووقار دقت میکرد برا همین منم خیلی به خوشگلی اهمیت ندادم😑حالا درصورتی این حرفو میزنه که قشنگ اون موقع دقیقا من شنیدم داشتن درمورد خوشگلیم حرف میزدنو یجوری انگار که کالا هستم دارن برخورد میکنن تیپ وقیافه خودشون انقد داغون بود و لباساشون چرک و کثیف و بو میدادن اصلا که کلا از رفتارشون و حرکاتشون خوشم نیومد و نمیخواستم قبول کنم که بیان خاستگاری ولی مامانم کلی باهام حرف زد و گف پسرشونو دیده وپسر خوبیه که قبول کردم بیان الانم پشیمون نیستم چون شوهرم واقعا خوبه ولی اینا اصلا زندگیشون و خودشون و کوره و کثافت گرفته بود من که اومدم تو خونشون تازه یکم از من یاد گرفتن زندگی کردنو و لباس لباس تمیز پوشیدن و اینا رو
بعدم هیچوقت عروسی مثل من گیرشون نمیومد رشته ی تاپ توی دانشگاه تاپ قبول شده بودم و خاستگار پشت خاستگار پولدار و رشته های دانشگاهی بالا برام میومد. خانوادم برعکس اونا همیشه هوای شوهرمو داشتن تازه مهریه ی کم گرفتم و نه رسم خودمون که یه سرویس طلا به گردن پدرشوهر میذارن و یکم از اموال پدرشوهرو به نام عروس میزن رو انجام دادیم نه رسم اونا که دادن شیربها بود
من قبل ازدواجم صورتم اصلا جوش نداشت ولی بعد ازدواج صورتم پر جوش شد وخوب نشد و منم یکم دنبالشو گرفتم ولی بعد بخاظر اینکه به شوهرم فشار نیاد دیگه ولش کردم و بعدم که بچه دارشدم بخاطر شیردهی ترسیدم دنبالشو بگیرم
میدونم همینطوری یه حرفی رو هوا زده ولی واقعا حقم نبود این حرفو بم بزنه دارم اتیش میگیرم