سلام.
بالاخره بعد از حدود ۹ ماه پر از فراز و نشیب جمعه مورخ ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ بچه من هم به لطف خدا دنیا اومد.
قرار بود ۲۷ مرداد دنیا بیاد.ماه آخر شکمم دچار خارش شدید شده بود و دکتر زنان برام آزمایش نوشت جوابش که اومد گفت کبد چرب بارداری ایجاد شده یا بستری شو یا میخای یه سر برو پیش متخصص کبد. گفتم میرم پیش متخصص ،معرفی نامه داد و من روز بعدش رفتم که اون متخصص هم گفت بهتره دیگه ختم بارداری رو بزنی چون بچه کامل هست و این روند هم ممکنه آنزیم های کبدت رو مختل کنه.پنجشنبه مجدد رفتم پیش دکتر زنان و ایشون هم معرفی نامه برای بستری شدن و ختم بارداری به من داد گفت یا فردا یا پس فردا برو بیمارستان.جمعه صبح رفتم بیمارستان ماما معاینه کرد گفت هنوز سر بچه خیلی بالا هست و میل خودت هست که بستری بشی یا نه.استرس عجیبی داشتم.شوهرم که باهاشون صحبت کرد و اونا هم توضیحات لازم رو دادن بهم گفت بهتره بستری بشی.ساعت ۹:۳۰سرم و آمپول فشار رو زدن تا ساعت ۴ عصر دردی نداشتم و ماما هم بهم گفته بود برای پایین اومدن سر بچه کنار تختم ورزش کنم. از ۱۲ تا ۴ عصر ورزش کردم.از اون به بعد دردام شروع شد و ۴:۳۰ دیگه جیغ های من به آسمون میرسید یه مشکلی هم که داشتم این بود که شکمم خیلی خیلی افتاده و شل شده بود و این موضوع باعث کاهش توانایی من در زور زدن میشد.ساعت ۵:۲۰منو بردن روی تخت زایمان و اونجا دیگه فریادهای من گوش فلک رو کر میکرد.ساعت ۵:۴۰ بچه دنیا اومد و من سبک شدم .چهار روز قبل بستری شدن رفته بودم سونو اونجا وزن بچه ۳،۷۰۰ نشون داد ولی وقتی دنیا اومد وزنش ۴،۲۰۰ بود .ماماها میگفتن وای اگر این خانم دو هفته دیگه میخاست صبر کنه بچش چند کیلو میشد!!
رسید به بخش خروج جفت و بند ناف که وقتی شکمم رو فشار دادن و اونا خارج شد ماما گفت خانم خدا به حالت رحم کرده که بستری شدی بند ناف رو بالا آورد و بهم نشون داد که یه گره خورده بود و امکان اینکه بچه دچار خفگی میشد بود..
بالاخره آقا پسر کوچولوی ما اومد بغلم .دو روز بیمارستان بستری بودم که البته بیشتر به خاطر نی نی که رفته بودnicu برای تنفسش..
بعدش هم اومدیم خونه و الان ۵ روز از تولد پسرم میگذره..یه چیزی هم بگم که این نی نی سومم من هست و خدا خواسته بود..
راستی در حین دردهای زایمان برای همه ی مادرهای منتظر دعا کردم البته اگر خدا از این بنده ی حقیرش بپذیره..
شما دوستان گل هم برای من و بچه هام دعای خیر کنید.
التماس دعا