2777
2789
عنوان

خاطره سزارین من ❤+عکس نی نی

22959 بازدید | 114 پست

سلام دوستان خاطرمو میزارم تا اونایی که میخوان سزارین انجام بدن یه توصیف کوچیکی ازش داشته باشن.تا جایی که تونستم سعی کردم جزییاتو بگم.

از قبل تایپ کردم میزارم

سوالی بود درخدمتم😘😘😘

انشالله قسمت همه منتظرا🙏🙏🙏🙏💓💕💞💖

👇❤دو تا بچه بودن توی شکم مادر.اولی  میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که میتونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم. اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: شاید مادرمونم ببینیم. ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی.مثل دنياي امروز ما و خدايي كه همين نزديكيست😍...........

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

آخر هفته 38 بودم که رفتم پیش دکترم و ازش خواستم سزارین بشم.


بر خلاف تصورم راحت قبول کرد و نامه سزارین رو برام نوشت😍بنا به دلایلی نمیخواستم طبیعی زایمان کنم.


23 تیر بود و دکتر برای 28 تیر برام نامه پذیرش بیمارستان رو داد.که میشدم اول 39 هفته...


چندروز آخر یکم اذیت میشدم نمیتونستم راحت بشینم انگار نی نی فشار میاورد بهم که دراز بکشم😄


عجیب بود برام اصلا استرس نداشتم اصلااااا


خلاصه شب قبل عمل فرا رسید..


مامان و بابام شب اومدن خونه ما.دکترم بهم گفته بود شب قبل یعنی 27 ام بیا بیمارستان بستری شو


ولی خودم دوست نداشتم ترجیح دادم چند ساعت قبل عمل برم بیمارستان. اون شب رفتم حموم و موهامو اتو کشیدم و وسایلمو آماده کردم و با ذهنی پر از فکر خوابیدم.


صبح ساعتای 4 بیدار شدم و خوابم نمیبرد نی نی هم مداااام تکون میخورد انگار خوشحال بود ازین جای تنگ و کوچیک خلاص میشه😂


ساعت 6 بود بیدار شدیم و سریع حاضر شدیم.


یه لباس بلند کرمی پوشیدم و شال و کیفمم برداشتم که توش وسایل آرایشم و شارژر و ....اینا بود.


کیف نی نی هم برداشتم که واقعا لازم نشدم و استفاده نکردم ازش.


حرکت کردیم سمت بیمارستان و ساعت 7 رسیدیم.پذیرش خلوت بود و ما اولین نفر بودیم.


بیمارستان قشنگی بود حس بیمارستان بهم دست نمیداد اونجا


👇❤دو تا بچه بودن توی شکم مادر.اولی  میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که میتونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم. اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: شاید مادرمونم ببینیم. ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی.مثل دنياي امروز ما و خدايي كه همين نزديكيست😍...........

حدود یک ساعتی منتظر موندیم تو قسمت پذیرش تا بیان و کارای پذیرش رو شوهرم انجام بده.


بعدش یه خانوم خوشکل و مهربون  اومدو اون مچ بند که مشخصاتم روش بود رو بست به دستم و منو برد قسمت آزمایشگاه.


آزمایش دادم و دوباره اومدم قسمت پذیرش تب و اکسیژن خونمو گرفتن و همونجا گفت باید بریم طبقه بالا خداحافظی کن با خونوادت.


منم که بیخیاااال فقط به مامان و شوهرم گفتم من دارم میرم خداحافظ شمام اذیت میشین اینجا برین خونه😂😂😂


دیگه اون خانوم دستمو گرفت و رفتیم قسمتی که زایمان طبیعی انجام میدادن.


یه خانومی اونجا داشت زایمان میکرد یه جیغ زد دلم لرزید😞


ترسیدم...بهم گفت رو تخت بخواب یه دستگاه وصل کرد رو شکمم یه ماما اخمو اومد یه جوری نگاه کرد ترسیدم بچم مشکلی داشته باشه دلهره گرفتم.


همشم با اخم میگفت چرا سزارین؟😠


خلاصه ازونجا خلاص شدم و یه خانوم دیگه اومد منو برد بخش دیگه و کیفمو دادن دستم گفتن لباساتو کامل در بیار یه گان دادن گفتن اینو بپوش و رو تخت بخواب.


ساعت 9 بود منم ریلکس ریلکس بودم با شوهرم تماس تصویری گرفتم اونام تو حیاط بیمارستان بودن یکم حرف زدیم و بعدش


چندتا پرستار اومدن یکیش آنژکت (درسته؟؟😄)برام وصل کرد یکیشم سوند.اصلا سوند نه درد داشت نه سوزش فقط یه حس بد داشت و یه جوری بود.


بعد یه تخت دیگه آوردن و گفتن رو اون بخواب بعدش منو با تخت بردن یه طبقه دیگه که اتاق عمل بود.قبلش به پرستار گفتم پمپ درد خوبه بگیرم گفته نه اصلا خوب نیست عوارض داره.بعدش وارد اتاق شدیم دکترم منتظر بود.سلام و احوال پرسی کردیم و بهش گفتم پمپ درد خوبه بگم وصل کنن گفت اره به پرستار گفت براش وصل کنین بعدا. بیهوشی هم از قبل گفتم کامل میخوام بی حسی اسپاینال نمیخوام


همینکه اومدم با دکترم حرف بزنم دکتر بیهوشی بی خبر یه آمپول زد تو دستم و یه چیزی گذاشت جلوی دهنم و گفت تا چند ثانیه دیگه بی هوش میشی😶😶😶😶😐😐😐😕😕😕


اصلا نذاشت من برای اونایی که گفتن دعا کنم😶


یا حرفی بزنم


ولی یه چیزش خوب بود که استرس نگرفتم.


وقتی چشمام رو باز کردم توی قسمت ریکاوری بودم.


انگار کل عمل یه ثانیه طول کشید


👇❤دو تا بچه بودن توی شکم مادر.اولی  میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که میتونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم. اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: شاید مادرمونم ببینیم. ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی.مثل دنياي امروز ما و خدايي كه همين نزديكيست😍...........

هنوز کامل هوش و حواسم سر جاش نبود.که دیدم یه فندق تپلوی خوشمزه آوردن دلم ضعف رفت عین عروسک بود.


پرستار میگفت باید اسمشو بگی تا بدمش بهت اومدم اسمشو بگم اصلا صدام بالا نمیومد صدام شدید گرفته بود نمیدونم چرا.


آوردن تو بقلم شیرش بدم ولی نشد سر سینه رو نگرفت پرستار اومد ببرتش محکم گرفتم نمیدادمش😶😂


اتاقم خالی نمیشد تا ساعت 2 اونجا بودم اذیت شدم یکم


بعدش منو بردن اونجا دیدم مامانم اونجاست.منو گذاشتن رو تختم.اصلا هیچ دردی نداشتم 


گوشیم مدام زنگ میخورد.


حالم خوب بود ولی چون صدام گرفته بود نمیتونستم حرف بزنم.


بعدش نی نی مو آوردن و کلی عکس گرفتم و برای بقیه فرستادم.


حالم بعد عمل خیلی خوب بود فقط خیلی گرسنم بود دلم غذا میخواست.


ولی دکتر گفته بود فقط شب یکم چایی میتونم بخورم.روز قبل عملم که هیچی نباید میخوردم فقط شبش چندتا گیلاس و گلابی خوردم.


فردا صبح سخت ترین جای سزارینم بود سوند و قطع کردن و پرستار اومد گفت باید راه بری.


خیلی سخت بود.


یکمی آب آناناس خوردم و بلند شدم برم سرویس بهداشتی یکمی سخت بود رفتم و دوباره اومدم رو تخت.


برای باردوم گفتم پرستار شیاف زد خیلی راحت تر ایندفه بلند شدم تنها و تنهایی تو سالن یه دور کامل کل سالن راه رفتم😄😊😉


حتما شیاف بزنین قبل بلند شدن.


صبحونه حریره بادوم آوردن نخوردم دکترم اومد و گفت همه چیز خوبه عصر میتونی مرخص بشی.اگرم دوست نداشتی فردا صبح 


گفتم حریره نمیخوام نمیزارن چیز دیگه بخورم.


دیگه بهشون گفت برام کره مربا آوردن😋


ظهرم غذا چلو گوشت بود خیلی چسبید شاید چون دو روز هیچی نخوردم خوشمزه بود😄


ساعت 3 همسرم اومد و کارای ترخیص و کرد و چون مسکن میزدم مرتب راحت بلند شدم و تونستم خودم راه برم و بچمو بقل کنم.


یه کمک بهیار اومد و منو با ویلچر تا پای ماشین برد بابام و شوهرم با گل منتظر بودن.


خداروشکر همچی خوب پیش رفت اومدم خونه و یه شربت هم دکتر داد برای راحت دستشویی رفتن.


با یه سری دارویی تقویتی.6 روز بعد عملم راحت بلند شدم 8 روز بعدشم کارای خونمم خودم انجام میدادم


اینم خاطره من❤

👇❤دو تا بچه بودن توی شکم مادر.اولی  میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که میتونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم. اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: شاید مادرمونم ببینیم. ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی.مثل دنياي امروز ما و خدايي كه همين نزديكيست😍...........
بالاخره زایمان کردی؟ مبارکه

بله ممنون😍💖

👇❤دو تا بچه بودن توی شکم مادر.اولی  میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که میتونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم. اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: شاید مادرمونم ببینیم. ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی.مثل دنياي امروز ما و خدايي كه همين نزديكيست😍...........

اینم اولین عکس نی نیم تو بیمارستان

👇❤دو تا بچه بودن توی شکم مادر.اولی  میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که میتونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم. اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: شاید مادرمونم ببینیم. ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی.مثل دنياي امروز ما و خدايي كه همين نزديكيست😍...........

خدایا چه نی نی نازی...ماشالا 😍😍😍

به سلامتی عزیزم خدا حفظش کنه

حالا چند سوال منم جواب میدی؟😄

ضربان قلبش تو غربالگری اول چند بود؟ 

جفتت چی بود؟ 

یا علی...ادرکنی...🌸 انسان با امید حتی بدون بال میتونه پرواز کنه….🍀🍀🍀
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   zariqwp  |  11 ساعت پیش
توسط   bff_  |  1 روز پیش