سلام اگه طولانی شد ببخشید ولی دیگه خسته شدم خیلی سردرگمم لطفا وقت بزارید برام و تجربه تونو بگید خیلی بهش نیاز دارم
من امسال میرم دوازدهم سال دیگه کنکور دارم
سال دهم هیچی برا کنکور نخوندم
امسال هم یه روز میخونم یه روز نمیخونم اون یه روزی هم که میخونم مثلا یه درس زیست در حد کتاب حالا یه ذره بیشتر همین
من دوران راهنمایی خیلی درس میخواندم و بدون هیچ دروغی هر سه سال معدلم ۲۰ شد و شاید هم از درس خوندن خیلی خوشم میومد
ولی هیچ هدفی برای آینده ام نداشتم بدون هیچی فقط برای بیست شدن درس میخوندم و با این که خیلی میخوندم و مثلا شب امتحان همیشه همه چی رو خونده بودم حتی شاید یکی دو بار دوره کردم بازم استرس داشتم بد جور خیلی استرس میکشیدم تو فصل های امتحانات توی طول ترم هم کلا برای خوندن درسا خیلی استرس داشتم واقعا خیلی
گاهی وقتا از خستگی میشستم و گریه میکردم
وارد دبیرستان که شدم نسبت به اون موقع خیلی بیخیال تر و راحت گیر تر شدم ولی خوب استرس هم واقعا داشتم و معدلم هیژده و اینا شد
و اصلا هم از درس خوشم نمیومد الان هدف زندگیم شده شاد بودن و لذت بردن از زندگیم
آخه نه تنها استرس درسا هست چیزای مسخره دیگه ای هم هست به خاطرشون استرس دارم
اصلا درس خوندن رو دوست ندارم
و میترسم که دانشگاه دولتی قبول نشم البته مامانم میگه که اصلا عیبی ندارد و اگه آزاد رفتی پولتو میدم و فلان
داداشمم که هیچی درس نخونده رفت آزاد الآنم همش درساشو میفته
مامانم دبیره
منم دوست دارم مثل اون باشم یعنی نسبت به حقوقش و زحمتش شغل خوبی برا یه خانومه
ولی اونم به اجبار مگنه اگه به خودم باشه دوست دارم تو خونه بشینم در آینده و مثل خیلیا ی دیگه که دورم میبینم مثلا زن داییم زبان دانشگاه آزاد خونده و الان با شوهر پولدار تو خونه راحتتتت زندگی میکنه حتی غذا مذا هم درست حسابی نمیزاره
و خیلی های دیگه که دورم میبینم
ولی یه حسی که شاید یه باور غلط باشه بهم میگه که تو خونه موندن و دستم تو جیب شوهرم باشه خیلی زندگی مفلص و بدبخت گونه ای واره که بشینم خونه بچه بزرگ کنم و غذا بزارم و شست و شو و اینا
هر چند بیشتر اونایی که دورم میبینم خونه دارن خیلی هم نازک نارنجی و باکلاس و خانومانه زندگی میکنن و اونقدرا هم کار نمیکنن تو خونه
ولی من همچین حسی دارم مثلا دختر خالم میاد بهم میگه که میخوام مهندس شم دستم تو جیب خودم باشه و مستقل و خانوم باشم بعد ازدواج کنم از یه طرف دوستامم میگن باید یه خانوم دکتری چیزی بشیم که یکی بیاد بگیرتمون و اینا ولی من عقایدم باهاشون فرق داره اصلا حال تلاش کردن و رسیدن به جاهای بزرگ رو ندارم حتی واقعا علاقه ای هم ندارم دوست دارم تو خونه راحت بشینم تفریح کنم پیاده روی کنم ورزش کنم بیرون برم فیلم ببینم آرامش داشته باشم و زندگی کنم
از یه طرف دیگه هم میترسم گیر یه شوهر بد بیفتم و از اینا که به زور پول میدن
همچین آدمایی هم تو زندگیم دیدم
دوست ندارم پس فردا هیچ کاره بشم بعد مثل بدبختا به شوهرم اصارا اصرار که توروخدا پول بده و فلان
البته مامانم همش بهم میگه که استرس نداشته باش و یه شوهر خوب میکنی بشین خونت پادشاهی کن
ولی فک میکنم بهم دلداری میده که استرس نداشته باشم میگه من انقد استرس و میگرنم به خاطر همین دانشگاه و کنکور افتاد وبالم راست هم میگه
ولی حتی اونم الان انقد دیده نمیخونم دیگه داره میگه یه ذره بشین بخونم بیشتر تلاش کن
ولی همین مامانم که بهم میگه عیبی نداره و جوری زندگی کن که دوست داری
اگه الان معلم نبود و دستش تو جیبش نبود نمیدونم با این خرج کردن بابام آیا تا الان دووم میوردیم یا نه ؟ 😕😅
خیلی آدمایی دیدم که به قول مامانم تعریف میکرد دوستش باهم دیگه درس میخوندن بعد مامانم از کله صبح میخوند و استرس هی زنگ میزد به خونشون مامانش میگگفت خوابه و راحت گرفته بود و دانشگاه آزاد رفت و الان خونشون دو برابر ما یه شوهر خیلی خوب و مهربون و میگفت هر روز زنگ میزدم خونشون میگفت گفتم شوهرم از بیرون غذا بگیره
و از طرفی هم اون طرف قضیه رو میبینم که اگهیه درصد یکی گیرم بیفته که بد باشه و من دستم تو جیب خودم نباشه و بدبخت شم
نمیدونم چی کار کنم به زور درس بخونم برای اتفاقاتی که شاید شاید بیفته یا اینکه نه
بیشتر موقع ها حسمو مثبت میکنم که آره بابا پس این همه خانوما که کل زندگیشونو راحت گرفتن و الان شوهر خوب و عالی گرفتن پس کیان
لطفاً خانومای شاغل و خونه دار بهم بگید وضع چه جوریه و خوبه و کدوم ور برم