2777
2789

یهو یادم اومد من دوسال پیش یعنی اخرای پاییز ۹۸رفتم شهرستان خونه مادرم باردار بودم و ویار وحشتناک داشتم یه روز ظهر دخترم خوابید یک ساعت بعد با تب شدید بیدار شد من بردمش دکتر گفتن انفولانزا گرفته بستری کردن تو اورژانس یه خانم حدودا۳۰ساله تخت کنار من بود که دختراش دوقلو بودن و یکیشون مریض بود بستری شده بود

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

باید همه جیغ و داد کنیم بدونید هستیم 

خب هستیم بذار دیگه اه

گاهي اوقات فقط منتظري منتظر خاك شدن دوست عزیزم برای دعوا اینجا جمع نشدیم اگر با من موافق نیسنی ریپلای کن منطقی دلیلتو بگو،نیازی ب دعوا و خشونت نیست اگر هم از من بدت میاد بهم بگو خیلی محترمانه از تاپیکت برم بیرون.انسانیت خودمون را زیر سوال نبریم حتی در فضای مجازی!!!!!! حال دلم خوب نیست خدایا یا معجزه کن یا راحتم کن.....دارم توی گناه دست و پا میزنم نجاتم بده😔😔😔عاقبت روزی خواهم رفت از دنیایی که بیهوده مرا به آن بسته اند.....خدایا من دشمنت نبودم که منو به اینجا رسوندی ولی ازت میخوام دشمنمم به اینجایی ک من رسیدم نرسونی...میدونی خیلی سخته خیلیی سخت....من دلم تنگه واسه یک دلخوشی کوچیک.....دادگاه پر از عاشق‌هاییه که گفته بودنمارو بعد از مرگ هم کنار هم دفن کنید!!💔حرفات همشون یادم رفته ، جز اونجا که گفتی: حتی اگه تو بخوای بری "من نمیزارم"🖤 همه برای رسیدن به عشقشون روز شمار میکنن من برای رسیدن روز مرگم.....و این تلخ نیست درد عشق است.....‌این که هنوز زنده ام و نفس میکشم فقط بخاطر اینکه طاقت دیدن اشکهای مادرمو ندارم پس خدایا لطفا مواظب تنها دلیل زندگیم باش🙃
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  1 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  50 دقیقه پیش