تو این سایت بارها دیدم که بعضی دخترا با وجودی که ایرادات دوست پسر یا نامزدشون رو به وضوح دیدن بازم حاضرن باهاش ازدواج کنن، طرف چشم چرونه یا بی ادبه یا بی احترامی میکنه یا ... بازم کوتاه میان فقط بخاطر اینکه شوهر کنن. یا بعضی دخترا تو دوران عقد هستن و دیدن شوهرشون دست بزن داره یا توهین میکنه یا ... بازم میخوان باهاش زیر یک سقف زندگی کنن.
چرا بعضی دخترا اینقدر حقیرن و عزت نفس ندارن؟ چرا جسارت نه گفتن به ازدواج غلط رو ندارن ؟ باور نکردنیه برام
بعدشم ک شوهرسون داغونه میرن بچه دار هم میکنن خودشونو
شاید از ترس اینکه خونوادش پشتش نیست مجبوره تن بده به ازدواج، که میدونم درست نیست
گاهی مجبورن بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کنن ....البته نه همه اما خب هستن چنین افرادی متاسفانه
حالا اونا عقد کردن و بهتره که زندگیشون رو حفظ کنن
بعضی ها اینقدر حقیر هستن که میان میگن چطوری خواستگار پیدا کنم و یکی هست هنوز بهم ابراز علاقه نکرده و ...
آدم احساس میکنه این دخترها دور از جون هیز هستن و چمدون همش دنبال پسرهای مردمه
ادب و خوش اخلاقی در زندگی اولین حرف رو میزنه بعلاوه اعتماد داشتن به فرد
واقعا ارزومه همه ی جوونا خوشبخت بشن چون خودمم جوونم همه چیزایی رو که میگید دیدم ولی ای کاش کمی تفکر میکردن که اینقد طلاق رواج پیدا نمیکرد
بعضیا مجبورن ازدواج کنن خواستگار خوبی ندارن خونوادشون نگهشون نمیدارن من خودم ۲۷سالم بود ازدواج اولم به زور خانوادم انقد زدن تو سرم که دیگه سنت بالاس دخترای فامیل همه ازدواج کردن تو موندی ازدواج کردم ولی بعد شش ماه جدا شدم
چون خانواده ها بدون فکر فرزنداوری کردن و نمیتونن بچه ها رو تامین کنن بچه ای هم که خانواده مالی ضعیفه برای درسش هزینه نمیشه در نتیجه نه سرمایه داره نه مدرک انچنانی و وابسته مالی میمونه . خانواده هم توان تامین نداره بنابراین باید حتما ازدواج کنه
نمی خوام نسبت به هیچ کس و هیچ چیز گارد بگیرم. اینجا پر از خانوما سن پایینه که ازدواج کردن و با ی مویز گرمیشون میگیره با ی غوره سردیشون. تا ی نفر از خانواده شوهر ازشون تعریف میکنه میبینی از خود بی خود میشن و قصد میکنن ده تا بچه بیارن برا خوشحالی اونا. بعد میری میبینی دوهفته قبل کل خاندان شوهر افتادن به جونش و گفته کاش همین ی دونه رو هم نداشتم. دوباره دو هفته بعدش همون آش و همون کاسه. جدی نگیر
همش به خاطر داشتن خانواده بده یکی از فامیلای بابام خانومه شوهرش چند سری تا حد مرگ کتکش زد فرار کرد رفت خونه ی باباش که جدا بشه باباش دوباره بردش گذاشتش خونه شوهرش گفت با کفنت برمیگردی خونه من خوب بیچاره چکار کنه باباش حاضر نیست یه شبم نگهش داره خودشم یه قرون پول نداره نه کاری بلده نه مدرکی داره
