من پدرم امروز عمل داشت،من برادر ندارم فقط خواهر دارم،فقط منم ازدواج کردم.حالا پدرم و یه شب بیمارستان نگه میدارن و فردا مرخص میکنن،
ازونطرف شوهرم از صبح که خونه هم بود همش میگفت من عمرا برم بیمارستان،خطرناکه کرونا میگیرم.جقددد دلم به حال مامان بابام سوخت کاش من پسر میبودم خودم از بیمارستان تکون نمیخوردم.چقد مامانم اینا بشوهرم محبت کردن و این حتی تعارفم نزد که میرم بیمارستان