دو شب پیش رفتیم خونه پدرشوهرم قبلش اطلاع دادیم ک میایم اونجا بعد وقتی رفتیم زن بابای شوهرم رفته بود خونه باباش اینا از قبلش البته
بعد پدرشوهرم ک میدونسته ما میریم خونشون میدونسته هیچی ندارن تو خونه اصلا خرید نکرده بود ساعت۸بود شوهرم گفت پاشو یچیزی درست کن رفتم دیدم ن مرغ هست و ماکارونی ن سیب زمینی پیاز فقط تخم مرغ بود بعد ب شوهرم گفتم یخچال ک خالیه ب پدرشوهرم گفت چرا خرید نکردی اونم گفت تخم مرغ هست منم ایقد بم برخوردب شوهرم گفتم برو از مغازه ماکارونی و سویا و سیب زمینی پیاز بگیر ساعت۱۰شب بود رفته بود گرفته بود۱۲ما شام خوردیم..بعد جالبه من۵ماهه عروسی کردم تا۴ماه اول پدرشوهرم هرروز ناهار خونه ما بود هرروز بخدا بعد الان یماس دیگ نمیاد بازم من خونه براش باید غذا بفرستم چون راه خونش نیم ساعت فاصله داره زنشم براش غذا نمیپزم اونوخ ما رفتیم خونشون بعد یکماه خرید نکرد گفت تخم مرغ هست