این خوبه
حالا این چیزی که من میخوام بگم اولش بگم ک بابام به هیچ وجه به جن اعتقاد نداره ولی خب ....
۳ هفته پیش بود که رفتیم بیرون بعد بابام بردمون یه جاییی که خیییلییییی قشنگ بود هم رودخونه بود هم کوه هم درخت و ...
بعد بابام گف زیاد از خودمون دور نشید ولی نگف چرا
منو داداشم رفتیم داخل رودخونه ک عکس بگیریم بعد همینجوری ک جلو میرفتیم هی قشنگ تر میشد تا جایی رفتیم ک اثری از بابام اینا نبود بعدش یهو دیدم بابام از کنارم رد شد هرچی صداش زدم جواب نداد بعد همزمان بابام ب گوشیم زنگ زد و گف شما کجا رفتید ما داریم دنبالتون میگردیم منم بش گفتم مگه همین الان از پیش منو بردیا رد نشدی هرچی صدات زدیم جواب ندادی به زور هم میخواستی ببریموک سمت عمیق رودخونع
گف سریع برگردید پیشمون یه چیز مهم بهتون بگم ما ام سریع برگشتیم بعد بابام گف اینجا جن داره خودمم چندبار دیدمشون الان گفتید من از پیشتون رد شدم ولی من همینجا بودم جایی نرفتم
گف قبلا هم اینجا کلی خونه و مغازه و ... بوده ولی جن ها اذیتشون کردن نذاشتنشون بخاطر همین همه رفتن
و اینجا شده ی محل برای تفریح 🙂👻....