بچه ها شاید خیلیاتون منو بشناسین از قدیم اما من هیچوقت حقیقت سن و زندگیمو نگفتم چون اینجا بیشتر از کمک کردن سرکوفت به ادم میزنن اما الان چند وقته خیلییییی ناراحتم و دارم افسردگیه شدید میگیرم .من وضعیت خونه بابام خیلی بد بود تو مجردی همش دعوا و کتک کاری داشتن پدر و مادرم و یه برادر بزرگ هم دارم که نمیت نمیتونستم بدون اجازشون اب بخورم نه حق داشتم با دوستام باشم نه کاری کنم هیچییی
شوهرم ۱۰ سال ازم بزرگتره و خدایی اخلاقش خیلییی خوب بود من پدزم اعتیاد داشت و میشناختم اعتیاد رو و همون اوایل عقدمون متوجه شدم که شوهرم مواد میکشه ولی میترسیدم حرفی بزنم هم دوسش داشتم هم نمیدونم چرا میترسیدم